چند سالی بود که در اداره های مختلف برق به عنوان پیمانکار مشغول به کار بودم و با مدیریت پرسنل به انجام قراردادهایی که هر ساله بسته میشد میپرداختم. با توجه به حجم پرسنل مربوطه که اغلب بیشتر از ۱۰۰ نفر میشدند و اینکه تعداد مدیران بالادستی بسیار زیادی داشتیم و راضی کردن آنها اغلب مشکلات و استرس های بیشماری را به وجود میآورد و از طرفی به واسطه مناقصه ای که در پایان هر سال برگزار میشد و همه بحث فقط سر قیمتگذاری بود و گاهاَ شرکتی جدید و گمنام با زدن قیمتی پایین تر کار را از ما می گرفت و تمام تلاشهای یکساله یا چند ساله شما در آن منطقه یکباره نابود میشد و بایستی در منطقه جدید از صفر شروع به کار کنیم که شامل:
۱- شناسایی شرایط و موقعیت
۲- بررسی نقاط ضعف ها
۳- پیدا کردن راه کارها
۴- برنامه ریزی فرآیند یکساله
۵- سازماندهی افراد
۶ -پاسخگویی به مدیران بالادستی
۷ -برآوردن شروط قراردادی
و هزار و یک اما و اگر دیگر و اینکه گاهاً نیروهای بسیار خوبم در منطقه قبلی می ماندند و به علت دوری راه یا کمبود حقوق و هزاران دلیل دیگر با من همراهی نمی کردند مرا به فکر راه اندازی کاری برای خودم انداخت.
شروع داستان راگا
باید کاری داشته باشم که علاوه بر اینکه خودم آقای خودم باشم دیگر کسی نتواند آن را از من بگیرد و بتوانم سالها برای رشد و بقای آن برنامهریزی و تلاش کنم و حتی آرزوهای بزرگم همچون صادر کننده نمونه کشوری شدن را به جامه عمل بپوشاند که همه اینها در شغل قبلی میسر نبود.
لذا تحقیق و بررسی های مختلف و مشاوره های فراوان با اساتید گوناگون کسب و کار و تاجران و فعالان اقتصادی را سالها بود انجام میدادم و نهایتاً با عشقی که به کار کشاورزی و دامپروری داشتم به شغل پرورشزالو علاقه مند شدم. راستش را بخواهید اول فکر پول و درآمد آن من را وسوسه کرد ولی بعدتر که در مرحله تحقیقات و آموزش عملی قبل از اجرا بودم، وجود زالو این موجود با شعور و مفید به فایده من را جذب کرد. اینکه یک موجود به این کوچکی قدمت دیرینه در روی کره خاکی دارد، اینکه ابوعلی سینا اولین نفری بود که به تشریح زالو و فواید آن در پزشکی و درمان انسان ها پرداخته و در کتاب خود آن را ثبت نموده است و از طرفی در قرن ۲۱ ما ایرانیها اصلاَ به آن اهمیتی نمی دهیم، و حتی وزارت بهداشت و درمان ما با آن مخالفت میکند ولی کشورهای اروپایی و آمریکایی (به اصطلاح غربی) نه تنها آن را به رسمیت شناخته اند که سالهاست از آن استفاده می کنند و حتّی کتاب قانون بوعلی سینا جزو کتابهای پرفروش اروپا بوده است ولی ما ایرانی ها حتی نام آن را نشنیده ایم.
حتی از آن بدتر که زالو را نه تنها حیوانی با این حد فایده و یک درمانگر بدانیم، بلکه آن را یک انگل به حساب می آوریم و در محاورات خود وقتی بخواهیم فردی را به بدی نام ببریم آن را به زالو تشبیه می کنیم. “فلانی مثل زالو میمونه و خون مردم رو میمکه “ وای که به این فرهنگ و عدم شناخت چقدر غصّه خوردم.
با خود گفتم که من در صنعت پرورش زالو وارد می شوم و همانطور که در شغل قبلی که همان پیمانکاری صنعت برق واقعاً موفّق شده بودم و جزو پیمانکاران تراز اول مطرح بودنم در اینجا نیز این صنعت را متحوّل میکنم و از فروش و صادرات آن به بسیاری از انسانها کمک میکنم. اصلاً برندینگ زالو در کشور را ایجاد میکنم. آری برای تحقّق این فکر پا در عرصه گذاشتم و دوره های آموزشی نصفه و نیم بندی را دیدم( البتّه تمام آنچه که در ایران در دسترس بود همان بود)، سرمایههای خودم را نقد و آماده کردم و برای سال آخر در شرکت توزیع نیروی برق استان تهران تمامی اقدامات را برای خروج و عدم انعقاد قرارداد فراهم کردم. چه روزگاری بود آن روزها که بسیاری از دوستان اعم از پیمانکاران دیگر حتّی از مدیران سازمانی به من میگفتند که تو اشتباه می کنی و اگر میخواهی وارد کار دیگری و آن هم تولید در این کشور شوی پل های پشت سرت را خراب نکن، برو کارت را شروع کن، امّا یک قرارداد کوچک در یک منطقه ببند که اگر کارت نگرفت بتونی برگردی و تو گود باشی!!!!!!
چقدر در گوش من خواندند که تولید در این کشور فایده ندارد و دولت و مالیات و بیمه پدر تولید کننده را در می آورد. مگر خودت شاهد نیستی که تولیدکنندگان بزرگی که به اداره مراجعه میکنند چقدر آه و ناله و فغان دارند، بعد تو می خواهی خودت رو بدبخت کنی و بری پا بزاری جا پای آنها؟!! این کاری که در آن حرفه ای شدی و همه رو سرت قسم میخورند که وقتی ابوحمزه پا بذاره تو منطقه دیگه مشکلاتش حله و خلاصه هزاران پند و اندرز و نصیحت جورواجور، هزار آیه یاس از طرف نزدیکانم مثل پدر مادر و سایرین به جز همسرم انجام شد. و شاید اگر تشویقهای همسرم در آن سالها نبود که تو توانایی بالایی داری و در هر کاری وارد شوی موفّق می شوی و مثال زدن های مختلف از اتّفاقاتی که در ده سال زندگی مشترکمان پیش آمده بود و ما از آنها سربلند بیرون آمدیم نبود در مقابل این همه هجمه افراد مختلف تسلیم می شدم. به راستی این جمله را به حق گفته اند که «پشت سر هر مرد موفقی یک زن موفق و دانا قرار دارد » بالاخره آن تصمیم نهایی گرفته شد و از کار اداره برق خارج شدیم و در فرآیند راه اندازی فارم پرورش زالو قرار گرفتیم.
دردسرهای کارآفرینی در داستان راگا
اجاره کردن محل مناسب با در نظر گرفتن گسترش کار در آینده که دائم مجبور نباشیم جای مان را تغییر دهیم، خرید وسایل مورد نیاز آن هم با قیمت و کیفیت مناسب با در نظر گرفتن آیندهنگری جهت رشد و توسعه انرژی زیادی از من و همسرم برد و در نهایت برای شروع کار نیاز به یک همکار داشتم، چون دست تنها در حجمی که من در نظر گرفته بودم امکان پذیر نبود. لذا با آقا مهدی پسرخالم تماس گرفتم. با مهدی از کودکی بزرگ شده ایم و چهار سال از من بزرگتر است و هر دوی ما تقریباً همزمان کارمان را در اداره برق شروع کردیم و بعد از مدّتی من مسیر م از مهدی جدا شد و در شرکتی دیگر مشغول به کار پیمانی شدم. بعدها که در کرج کار گرفتم و نیاز به نیروی دقیق و متعهّد و کاربلد داشتم با او تماس گرفتم. دقیقا خاطرم هست از دی ماه سال ۸۷ با هم کار کردیم و وقتی که من از اداره برق خداحافظی کردم، با وجود اینکه تمایل بسیار زیادی برای به کارگیری مهدی در همان منطقه داشتند امّا او هم با کار برق خداحافظی کرده بود و این چند ماه را که من در صدد فراهم کردن مقدّمات کار پرورش زالو بودم او به انجام کارهای معوّقه خود پرداخته بود. با تلفن من مثل همیشه مهدی آماده به کار بود و استارت زده شد. با تکاپوی وصف ناشدنی در روزهای گرم خردادماه در حالی که روزه بودیم به شدّت کار کردیم، بعد از اتمام کار یک هفته تست گرفتیم و پس از مطمئن شدن، بالاخره زالوها وارد فارم شدند و هر روز ما به کار تیمار و پرورش زالوها می پرداختیم.
از صبح تا غروب با تلاش و دقّت و نظم فراوان. در همین اثنا و آرام آرام بخش فروش را هم استارت زدیم تا علاوه بر تولید در بسترسازی فروش محصول هم اقدام کرده باشیم و منتظر به دست آمدن زالوهایمان در پاییز و زمستان نشویم و زودتر شبکه فروش را بسازیم. همه چیز داشت خوب پیش می رفت امّا به قول حافظ که می فرماید که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل ها، برای ما هم صدق کرد. تلفات در فارم زالو شروع شد. اوّل از هر حوضچه یکی بود، روز به روز به صورت تصاعدی تلفات بالا رفت، کار به جایی رسیده بود که هر روز صبح دسته دسته تلفات رو مهدی و یکی از کارمندان که برای کمک آورده بودیم از فارم جمع می کردند و من هر روز آخر وقت با دیدن حجم تلفات دچار استرس و اضطراب و فشار روحی روانی بسیاری می شدم. از طرفی سرما یه ام داشت جلوی چشمانم دود می شد و می رفت و کاری از دستم بر نمی آمد و از طرفی باعث تضعیف روحیه بچهها هم شده بود. از سوی دیگر به خاطر حجم کار و آینده نامعلوم آن و امکان ورشکستگی آقا مهدی هم اعلام خستگی کرده بود و اعلام کرد که به فکر نیروی جایگزین باشم. این دیگه قوز بالای قوز شده بود. روزهای بسیار سختی بود، چندین مورد در معاملات هم ضررهای هنگفتی کرده بودم و چند نفر پولم را خورده بودند و نتوانسته بودم از آنها پول را پس بگیرم. از طرفی کسی نبود که اطلاعات درست درمانی در مورد جلوگیری از تلفات زالو به ما بدهد. به هر زوری شده می خواستم که کسب و کارم را سرپا نگه دارم.
از طرفی به یاد حرف اطرافیان و دوستانم در اداره برق افتاده بودم که می گفتند یک قرارداد کوچک ببند و پل پشت سرت را خراب نکن، ولی من با قدرت ایستادم و گفتم نه و اگر الان در کارم شکست می خوردم و برمی گشتم از صد تا فحش هم برای من بدتر بود. نگاه سنگین اطرافیانم و کارمندان و مدیران صنعت برق را در ذهنم تصور میکردم که مرا مسخره میکنند و میگویند دیدی چه گفتیم به تو و حرف گوش نکردی، حالا این نتیجه ش و ضرر چند ده میلیونی تومانی هم نتیجه آن و هزاران فکر و خیال دیگر امانم را بریده بود. دوست نداشتم نیروی خوبم مهدی را هم از دست بدهم، سال ها بود مهدی برایم کار می کرد و پس از آن همه سال موفقیت های کوچک و بزرگ در جاهای مختلف الان با این شکست افتضاح نمیشد به همه چیز پایان دهم. انگار پایان دنیا شده بود.
میخواستم زمین دهان باز کند و مرا به درون بکشد. دیگر تحمّلم طاق شده بود. ای کاش زندگی دکمه بازگشت داشت. یک روز عصر که همه از کارگاه رفته بودند و تنها بودم و همچون انسانهای سرگشته در بین حوضچهها پیچ و تاب می خورم از فشار روانی بر روی زمین نشستم و چون ابر بهار گریستم آنچنان که بعد از مدتی به خودم آمدم که لباسم هم خیس بود. با خود اندیشیدم که من روزگاران سخت زیادی را گذراندهام، من موفقیت های بسیاری را از کودکی در صحنههای مختلف کسب کردم و الان لیاقت من این نیست.
روزهایی را درگیر این افکار بودم و با مشورت همسرم دست به کار شدیم، از بازار ادوات مختلف جهت مکانیزاسیون فارم تهیه کردم و با کمک همسر و دختر کوچکمان فارم را به صورت نیمچه و نیم بند مکانیزه کردیم تا شاید کار کارگری کم شود و باعث شود مهدی از رفتن منصرف شود که موثر هم افتاد.
از طرفی با مشورت برخی پرورش ماهیان و آبزی پروران چند داروی مختلف را بر روی زالوها امتحان کردیم و با آزمون و خطا از اوج تلفات کاسته شد. وقتی کمی از فشار و استرس مرگ و میر زالوها فارغ شدیم، تازه با یک بررسی مالی متوجّه شدم که یک ضرر چند ده میلیونی بزرگ کردهام و برای جبران آن به فکر راه چاره افتادم. روزها و هفته ها به دنبال چاره اندیشی بودم که با این زالوهایی که مرده است و آنها را خشک کرده ایم چه کار کنم که بتوانم پول در بیاورم و جبران خسارت کنم. در بین همه مطالعات و تحقیقاتم متوجّه شدم که در منابع کتب طب سنتی از روغن زالو برای موارد مختلف درمانی و آرایشی کاربرد دارد. این جرقه در ذهنم باعث شد که دست به کار شوم جهت طراحی، تولید، بسته بندی و سایر موارد.
همچنین پس از تجربه جلوگیری از تلفات زالو در فارم با توجّه به این که در کشور هیچ منبع علمی در مورد پرورش زالو اصلا یافت نمی شد دست به کار شدم و اولین کتاب خودم با عنوان پرورش زالو را تالیف کردم که در اواخر اسفند ماه سال ۱۳۹۵ به چاپ رسید. جالب است برای شما بگویم در پایان همان سال با تراز منفی ۲۴ میلیون تومان سال مالی خودم را بستم یعنی خودم که حقوق و دستمزد برنداشته بودم ۲۴ میلیون هم دفاتر ما زیان را نشان داد ولی بارقه های زیادی از رشد و پیشرفت در جلوی چشم مان وجود داشت. جمله معروفی است که می گوید «رنگین کمان پاداش انسان هایی است که تا انتها زیر باران می ایستند.» این جمله در مورد ما صدق میکند. بعد از تحمّل سختی ها و مرارت ها بالاخره در بازار جایی پیدا کردیم و آرام آرام محصول ما شناخته شد و کم کم درخواست ها از سوی مشتریان وصول شد و نفر به نفر کارمندان مان را افزایش دادیم و دفترکارمان را خریداری کردیم و اسباب برندسازی را ایجاد کردیم.
داستان راگا ادامه دارد…
چه روزهایی را با فشار و استرس و نگرانی سپری نکرده ام و فکر میکنم مرز شجاعت و حماقت بسیار باریک است و نمیدانم در این مسیر طی شده چه روزهایی را من بهعنوان رهبر تیم راگا بر مدار شجاعت بودم یا اینکه …..؟!!!! کاهی با اخطار از سوی کسی، بازدید فردی از سازمانی یا تهدیدهای مختلف، صاحبخانه ای که زودتر از پایان قرارداد ملک خود را فروخته و اکنون اجبار به تغییر مستاجر دارد، افزایش اجاره بهای نجومی صاحب ملک دیگر، افزایش قیمت ملک واجاره و مواد اوّلیّه – اینکه راگا کودکی تازه متولّد شده بود و وقتی برای خرید مواد اولیه با برخی از تامینکنندگان تماس میگرفتیم در حجم های درخواستی ما را پاسخ نمی دادند و بایستی با قیمت بالاتر مواد اولیه خود را از واسطهها تأمین میکردیم. رقبای قدیمی موجود در بازار را که نگو و کالایی با قیمت های تخیلی میفروختند که حتی تولید آن کالا اگر ما بر فرض نمیخواستیم سود هم بگیریم باز هم از نظر قیمت تمام شده با قیمت فروش رقیب قابل رقابت نبود.
یکایک نیروهای انسانی را که در این سالها با آنها کار کردم در جلوی چشمانم به خاطر میآورم از آقایان و خانم های مختلف، از بازاریاب های گوناگون، چه خاطرات تلخ و شیرینی که از بکارگیری نیروهای مختلف دارم. بیاد می آورم که ده ها و شاید صدها تصمیم اشتباه در مورد کسب و کار و مدیریت نیروی انسانی در طول این سالها گرفتم که به مرور زمان که بر اشتباه خودم واقف شدم آنها را اصلاح نمودم، که برخی با هزینهای کم ولی برخی بسیار سنگین برای خودم و راگا تمام شد.
از داستان راگا تا تولد راگا
اکنون به نظر خودم راگا متولد شده است و در آغاز راه است و در تابستان سال ۱۴۰۰ در کوران موج پنجم کرونا هشت محصول جدید به سبد کالای ما اضافه می شود و تعداد محصولاتمان از ۵۶ قلم فزونتر گشته است و در این مرحله تمام هم و غم پرسنل راگا در افزایش کیفیت و خدمات محصولات مان و بالا بردن رضایت مشتریان است و امیدوارم روزی برسد به عنوان برند برتر صادراتی کشور شناخته شویم.